Monday, June 29, 2015

چند دقیقه ای برای وا دادن

هر روز، شلخته شلخته و خواب آلود، وقتی فقط شکاف کوچکی از چشمانم باز شده، با دهانی خشک، می روم در لپ تاپ را باز می کنم، گاهی پایم می گیرد به سیم شارژر و بعد آن هم گوشی و یک سری وسایل روی میز را به دنبال خودش می اندازد کف اتاق. اما اهمیت نمی دهم، هنوز توان و انرژی آن را ندارم که بیدار شوم و با بی نظمی های دور و برم سر کنم. می روم سراغ سایت لعنتی شان، دیگر از بر شده ام شماره پی گیری ام را. تک تک شماره ها را که وارد می کنم به چهره ات فکر می کنم، به خنده ات. آخ که چقدر دلم برای خنده هایت تنگ شده. برای اینکه مچاله ام کنی بین دستانت و من الکی بگویم که چقدر دردم گرفته تا برای تو خودم را لوس کرده باشم. می گفتم. شماره ها که تمام شد، جزییات صورتت را که کامل مرور کردم تا از یادم نرود، آنوقت می زنم دکمه را. بعد می بینم همان آش و همان کاسه ی انتظار جلوی رویم است، انتظار برای دیدن تمام جزییات صورتت. در لپ تاپ را می بندم و ولو می شوم دوباره روی تخت. برای چند دقیقه به خودم وقت می دهم عنق باشد و بغ کند یک گوشه. وقت می دهم که تا کسی نیست "وا" بدهد، به زمین و زمان غر بزند، به فاصله، به تمام قانون هایی که من را از تو جدا می کنند. بعد که نیم ساعتی می گذرد به خودم می گویم که خودش را جمع و جور کند. که مردم یک ساله و چند ساله از هم دور افتاده اند و آخ نگفته اند، که مردم عزیزشان را می فرستند جنگ و دم نمی زنند. تو که نقطه ای نیستی در این دایره ی فراق و دل تنگی. بلند می شوم از جایم و ورزشم را می کنم، نکند چاق بشوم، دوش می گیرم و با وسواس گره های موهایم را از هم باز می کنم. صبحانه حسابی می خورم. موهایم را می دهم همان طرف که دوست داری، می روم جلوی آینه می ایستم، بعد دوباره تو را مجسم می کنم که به استقبالم آمده ای، می خندی از دور و می گویی "شلوغش نکن، همش دوماه بود"

No comments:

Post a Comment