پشت طولانی ترین لاین می ایستد. اصلا انگاری باکش هم نیست که یک صد و شصت و پنج ثانیه ی دیگر اینجا گیر بیفتیم. با طمانینه شروع می کند به زیر و رو کردن فولدر آهنگهایش، در این بین از من هم نظر می خواهد. من اما کلافه ام، از خونسردی زیاده از حدش، از اینکه نظرم را می خواهد، از اینکه هر دو دقیقه یک بار دستی می کشد لای موهایش و به آینه نگاه می کند، از زنگ کش دار تلفن اش و بیشتر از همه اینکه نه صد و شصت و پنج ثانیه که شاید دو برابرش را باید به حرفهایش گوش کنم، انقدر حوصله ام را سر برده که ذهنم را درگیر ضرب دو در صد و شصت و پنج می کنم تا زمان بگذرد همین طوری. بعد هرازچندی هم با سر تایید می کنم که فلان آهنگ خوب است و بگذارد بماند. پسر گل فروش که به سمت مان می آید شیشه ام را فورا بالا می کشم تا یکوقت به سرش نزند که گل بخرد یا پسرک قصه ببافد که چقدر به هم می آیید و چند تا گل هم برای خانوم بخرید و از این حرفا. اما پیش دستی می کند و پسر را صدا می کند، رز قرمز را به نرگسِ دوست داشتنیِ من ترجیح می دهد و می دهدشان دستم. تشکر خشک و خالی ای می کنم و بعد می گویم که راه بیفتد، که دیگر طاقت م تمام شده بود. از دست خودم عصبانی بودم که قبول کرده بودم ببینمش. فکر می کردم که در مقابل ابراز احساساتش، لااقل یک قرار ملاقات را به او بدهکارم، اما جز صورتِ عصبانی و قیافه در هم رفته ام چیزی از آن عصر گیرش نیامد.
آخرسر، در ذهنم مرور می کنم که تمام کلافگی هایم بهانه گیری بوده و نه تنها او خیلی هم آدمِ معمولی و نرمالی بوده، بلکه در مقابل بی تفاوتی ها و سکوت من خیلی هم خوب طاقت آورده و لبخند به لب زده.
این منم که احساسم کار نمی کند، خراب شده انگار، مقاومت ش را در برابر محرک های مختلف تحسین می کنم در واقع. سفت و سخت ایستاده، سر خم نمی کند. خسته ام کرده.
آخرسر، در ذهنم مرور می کنم که تمام کلافگی هایم بهانه گیری بوده و نه تنها او خیلی هم آدمِ معمولی و نرمالی بوده، بلکه در مقابل بی تفاوتی ها و سکوت من خیلی هم خوب طاقت آورده و لبخند به لب زده.
این منم که احساسم کار نمی کند، خراب شده انگار، مقاومت ش را در برابر محرک های مختلف تحسین می کنم در واقع. سفت و سخت ایستاده، سر خم نمی کند. خسته ام کرده.