Thursday, July 9, 2015

در مهر تفاوت نکند بعد مسافت

گیاه که باشی میدانی که فقط نور کافی نیست تا قد بکشی، گل بدهی و به اصطلاح، جان بگیری. کافیست خاکت تو را کفاف ندهد، کافیست آب نداشته باشی، از پا میفتی، اول شاخه هایت خم می شوند و بعد کم کم ریشه ات می خشکد. گیاه که باشی، قدر آب، خاک و آفتاب ت را می دانی، هر کدام به نوبه ی خود. من در زندگی ام گیاه بوده ام، سبز. هرازگاهی، چند برگ زردی داشته ام اما همیشه قد کشیده ام. وقتی او سر و کله اش در زندگی ام پیدا شد، به مثابه ی آفتاب گرم می ماند وسط سرمای زمستان، مثل آب می ماند وسط گرمای تموز. اما خاک. خاک من اینجاست. خاک من، نوازش های مادر است وقتی موهایم را نوازش می کند، خاک من، نگرانی های پدر است وقتی شب ها دیر به خانه می آیم. خاک من، رفیق است، رفیقِ جان. رفیق، که جوانه می زند لبخندم با دیدنش، که جورِ نبودِ آب و آفتاب را می کشد برایم. که مثل میله ای، جوانه های تازه زده ام را سراپا نگه داشته تا نکند بخشکند قبل از اینکه آفتاب ببینند. 
بله، من گیاه بوده ام، سبز. چند وقتی است آب و آفتاب ندیده ام اما سر فرو کرده ام در خاکم.مگر نه اینکه ریشه باید تقویت شود، خاک باید عوض شود هرچندوقت یکبار.