Tuesday, October 22, 2013

نه در جان، نه برون از جان

در اسپاتیفای* غوطه ور می شوم. مثل هر شب. آهنگ گوش می کنم با همان ولعی که شاتر دوربین فشار می دهم، گوش می دهم و بعد آهنگ بعدی. می گذارم مرا ببرد، از پست راک به فولک و بعد به پاپ. فرقی ندارد. می نشینم آهنگ گوش می دهم، بجای اینکه بروم در اتاق خواهرک. بنشینم کنارش، زل بزنم به صورتش که پر از جوش غرور شده، به قد کشیده اش، بنشینم و دل بدهم به حرف هایش، به غُد بازی هایش، بزرگی کنم کمی برایش. نمی کنم و می نشینم روی صندلی و میخ می زنم خودم را به صندلی قهوه ای رنگ توی اتاق که وقتی می چرخد صدایش به ناله می ماند از بس که رویش نشسته ام و با دنیا قهر کرده ام، با خودم. می نشینم و تصور می کنم، صورتم را که در فاصله پنج سانتی متری صورتش در تاریکی تاکسی به هرجا چنگ می زند تا نزدیک تر نشود، چشمانم را که نمی توانند رد سیاهی چشمانش را بگیرند و پی آنها مدام می دوند و میدوند و می کشند خودشان را روی زمین. به همه ی هوس های زودگذر توی تاکسی. چون همه شان نمی شوند. ذاتِ هوس نشدنی ست. چون نیست و نمی شود، آدم هوس می کند. چون صورتش در پنج سانتی متری صورتم پرسه می زند و نمی شود بیشتر از این فاصله را کم کرد، چون دستش کنار دستم ست و بویش مثل خون در مشامم جریان دارد، گویی که اکسیژن برساند و دی اکسید کربن برنگرداند. می نشینم و تمام هوس هایی را که به کله ام انداخته ردیف می کنم به نوبت، تمام اینها که نمی شود و ویار می اندازد به جان آدم.


*spotify