Wednesday, December 26, 2012

من که می شنوم چه؟ کاش آرامم می کرد

چیزهایی را باید گفت که گفتنی‌اند؛ همین است که دوستت می‌دارم را باید به زبان آورد. گفتن‌اش آدم را آرام می‌کند. (آن‌را که می‌شنود چه؟ کاش آرام‌اش کند.) نوشتن آتش می‌زند به دلِ آن‌که نامه را می‌خوانَد؛ آن‌که نامه برای او نوشته شده است. می‌بینی نوشته است که دوستت می‌دارد. دوستش می‌داری؟ تردید نکن. راست بگو. حرف بزن. جوابِ نامه را چگونه باید داد؟ جوابِ نامه را چه باید داد؟ دوستت می‌دارمی روی سطرهای آماده‌؟ فرق است بینِ گفتن و نوشتن. گفتن است که آرام می‌کند، که هم‌سفری را آماده‌ی سفر، آماده‌ی رفتن، آماده‌ی نماندن می‌کند.

کپی رایت: محسن آزرم

Tuesday, December 18, 2012

متولدِ بیست دسامبر، یک روز قبل ِ آخر ِدنیا*

به این فکر می کنم که اگر دنیا بخواهد همین فردا شب تمام شود هم چیز زیادی را از دست نداده ام، یک چند نفری دوست و دشمن و یک آینده ی معلقِ روی هوا مانده ی وابسته به شانس و سفارت و پذیرش و پول و هزار کوفت دیگر. به این فکر می کنم که دنیا اگر همین امشب هم تمام شود، اگر با منِ بیست ساله تمام شود هم زیاد توفیری با من بیست و یک ساله نخواهد داشت، نه اینکه سرد و گرم چشیده باشم در این یک سال، که بیشتر سردی و دوری چشیده ام. دیگر حتی می توانم چیزهایی را که به ذوق می آورندم با انگشتان دست بشمارم. می توانم حتی بی اغراق و بی هیچ تقریبی بگویم آدم های خالص و ناب دور و برم، آنهایی را که حاضرم به کارو بار و حرفشان دل بدهم و نصفه و نیمه برایشان مایه نگذارم، به کمتر از انگشتان یک دست محدود می شوند.  به این فکر می کنم که چقدر می توانست زندگیِ من این نباشد، که دغدغه ام انقدری زیاد نباشد و نهایت آرزوی فوت کردن شمع تولدم این باشد که فُلانی دوستم داشته باشد یا فُلان ماشین را بخرم یا از همین دل خوشی های دمِ دستی. نمی دانم فوت کردن چند شمع تولد برای آرزوهای مه گرفته این دلِ کز کرده ی من کافی می تواند باشد. اصلا نمی دانم که قبول است که موقع فوت کردن شمع ها بخواهم که دنیایم رنگ به خودش بگیرد؟ یا بخواهم که مثل هر آدم معمولیِ چند هزار کیلومتر آن طرف تر، آینده  و درس و کار و زندگی ام این طور وسطِ آب معلق نباشد؟ که آدم نداند که باید بیاید روی آب و نفس بگیرد ومنتظر بماند همین طور، یا اینکه انقدر کلنجار نرود و دست بکشد از زندگی اش و بگذارد آرام آرام برود تهِ آب؟
یا اصلا یک فوت کردن شمعِ تولدِ بیست و یک سالگی که این حرفهای قلمبه سلمبه سرش نمی شود و باید فوتش کنی برود پیِ کارش؟ مثل همه آدمهایی که در یک سال گذشته ولشان کردم بروند پی کار و زندگی شان، که سلام و احوال پرسی شان فقط برایم بماند هرازچندگاهی.
به همه اینها فکر می کنم. این وسط نوشتنِ همه شان آرام م می کند، پیانو زدن های دیوانه کننده اُلافور آرنالد هم .

*این سال کبیسه هم، همه تاریخ ها را در هم و بر هم کرده.
پس نوشت: نه، غر نمی زنم، این سالی که گذشت یکی از بی فراز و نشیب ترین سال های عمرم بود، نه اوجی داشت و نه چاله ای. همین که بی هیچ کار احمقانه ای سپری اش کردم، خودش خیلی بوده.
پی نوشت: Olafur Arnalds-3055
https://soundcloud.com/erasedtapes/olafur-arnalds-3055